درباره دخترم
عزیز دلم این روزها هر جا می رویم مهمونی موقع برگشتن با گریه و زاری برمی گردی خونه ،اونهم با کلی وعده وعید. چند روز پیش رفتیم خونه خاله فریبا ، موقع برگشتن خیلی گریه کردی و به زور یه بستنی که خاله فریبا داد یه کم آروم شدی . تو ماشین اولش پشت می شینی بعد کم کم بهونه می گیری و می خواهی بیایی جلو . بهونه ات هم اینه که می خوام بیام نانا کنم.قربون اون توجیهت بشم من. هر لحظه هر چی هوس می کنی باید باشه و گرنه نق می زنی و قبول نمیکنی که بعداً بخریم. دیشب بهم می گی:مامان من دشنمه (گشنمه) خوراکی می خوام .بعد با هم رفتیم سر کمد،دیدم ای دل غافل خوراکی تموم شده، یه کم بهت پسته دا...