اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

الیناگلینا

درباره دخترم

  عزیز دلم این روزها هر جا می رویم مهمونی موقع برگشتن با گریه و زاری برمی گردی خونه ،اونهم با کلی وعده وعید. چند روز پیش رفتیم خونه خاله فریبا ، موقع برگشتن خیلی گریه کردی و به زور یه بستنی که خاله فریبا داد یه کم آروم شدی . تو ماشین اولش پشت می شینی بعد کم کم بهونه می گیری و می خواهی بیایی جلو . بهونه ات هم اینه که می خوام بیام  نانا کنم.قربون اون توجیهت بشم من. هر لحظه هر چی هوس می کنی باید باشه و گرنه نق می زنی و قبول نمیکنی که بعداً بخریم. دیشب بهم می گی:مامان من دشنمه (گشنمه)  خوراکی می خوام .بعد با هم رفتیم سر کمد،دیدم ای دل غافل خوراکی تموم شده، یه کم بهت پسته دا...
31 ارديبهشت 1392

یاد من باشد

یاد من باشد از فردا صبح جور دیگر باشم بد نگویم به هوا،  آب ، زمین مهربان باشم،  با مردم شهر و فراموش کنم،  هر چه گذشت خانه ی دل،  بتکانم ازغم و به دستمالی،  از جنس گذشت بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل مشت را باز کنم، تا که دستی گردد و به لبخندی خوش دست در دست زمان بگذارم   یاد من باشد فردا دم صبح به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم و به انگشت نخی خواهم بست تا فراموش، نگردد فردا زندگی شیرین است، زندگی باید کرد گرچه دیر است ولی کاسه ای آب به پشت سر لبخند بری...
24 ارديبهشت 1392

جمعه شب

٢١/٠٢/٩٢ عزیز دلم ،جمعه شب خاله فریبا اینا را واسه شام دعوت کرده بودم که عمه ام اینا که عصر خونه عزیز جون(دیدن آقا جون) اومده بودند موندند واسه شام و اونها هم با عزیز اینا اومدند پایین .من هم که ما شا ا... دستم به کم عادت نکرده چهار نفر مهمون اضافه شد ولی غذا رسید و یه چیزی هم اضافه موند .البته مامان هم خودش سهم مهمونهاش غذا درست کرده بود ولی اگه درست نمی کرد هم غذای ما کافی بود ..در کل خیلی خوش گذشت مخصوصاً‌به تو گلم ،آخه تو عاشق مهمونی .اون شب هم با محمد رضا بازیت گرفته بود .محمد هم ما شا ا.. خیلی تپل و شیرینه و چون خیلی بچه آرومیه،تو ازش خوشت اومده بود(با کسایی که خیلی بهت گیر ندهند دوست می شی) و می رفتی بغلش می ...
22 ارديبهشت 1392

آخرین روز کاری سال 91

  عزیز دل مامان اول از همه بگم که بازم علت مریضی ات این بود که دندون در میاوردی.دندون آسیاب(سمت چپ- پایین)مونده بود که به سلامتی در اومد. دیروز که از سر کار برگشتم دندونت را نشون می دی می گی :مامان ببین.البته شب قبلش شام خوردنی حدس زدم و گفتم به عزیز که نکنه دندون در میاره که خوشگلم مریض شده که فرداش دیدم که یه سفیدی از لثه ات جوانه زده. امروز هم ٢٨ اسفند ٩١ آخرین روز کاری که اومدیم و تا ١٦ فروردین ٩٢ خونه ایم عزیزم .البته تا به حال تو این ١٢ سالی که کار کردم هیچ عیدی اینقدر تعطیلات نداشتیم.امیدوارم به همه خوش بگذره و بتونیم از این تعطیلات استفاده کنیم و لذت ببریم. امروز مامانی زود میاد خونه عزیزم آخه ...
21 ارديبهشت 1392

آخرین روزهای زمستان و سرماخوردگی الینا

  دخترک نازمن آخر سالی سرما خوردی و حالمون را حسابی گرفتی .یکی دو روز بود آبریزش داشتی و معلوم بود سرما خوردی اما دیروز بدتر شدی و نمی تونستی دستشویی کنی و گریه می کردی که می سوزه .واسه همین خاطر با بابایی بردیمت دکتر. اولش خیلی راحت بغل بابا نشسته بودی اماهمین که دکتر با اون چوب بستنی خواست گلوت را ببینه گریه کردی و خیلی ترسیدی.خلاصه گفتیم که نمی تونی جیش کنی و دکتر گفت ممکن عفونت ادرای باشه که سوزش داری و واست دارو نوشت .اما مشکل اساسی تر اینه که تو دارو هم نمی خوری واسه همین هم من گفتم که اگه معادل دارو آمپول داره بهتره چون یه باره راحت می شی .اما دکتر هم شربت برات نوشت و هم آمپول بابا هم دارو ها را گرفت قرار شد آمپولت را بزن...
21 ارديبهشت 1392

بوی بهار میاد(سال92)

     یواش یواش  بهار میاد صدای کفش پاش میاد سرما دیگه بار سفر را بسته منتظر فصل بهار نشسته بهار میاد رو شاخه ها برگ و شکوفه می ذاره میون دشت، تو باغچه ها گلهای خوشبو می کاره ابرا میان به آسمون نم نم بارون می باره ماهم باید پنجره را واکنیم بهار زیبا را تماشا کنیم تو دلهامون بذر امید بکاریم بگردیم و شادی را پیدا کنیم     ٢٨/١٢/٩١ ...
21 ارديبهشت 1392

رفتن به كنسرت

  چهارشنبه كه دايي داود عيدي عزيز جون را آورده بود بهمون گفت كه خواننده عزیز کشورمون عليرضا قرباني پنجشنبه تو سالن هلال كنسرت داره و همه عايدي برنامه هم به خيريه مهرانه تقديم مي شه .من هم كه از صداي آقاي قرباني خيلي خوشم مياد و با خاله فريبا و دايي اينا تصميم گرفتيم بريم .خلاصه زحمت تهيه بليط ها را دايي ام كشيد و قرار شد پنجشنبه عصر بريم و من تصميم گرفتم تو را هم ببرم .اما از شانس تو خوابيدي و عزيز جون هم نذاشت بيدارت كنم .اما اونجا با اينكه به ما خيلي خوش گذشت ولي خدا را شكر مي كردم كه تو نيومدي چون مطمئنم از حوصله تو خارج بود هواي سالن هم يه كم سرد بود همون بهتر كه موندي پيش عزيز جون و ...
21 ارديبهشت 1392

عیدی سال92

عزیز دلم، دختر لوس مامان جمعه شب عزیز جون اینا عیدی آوردند و با یه کیک تولد تو را سورپرایز کردند واقعا از خوشحالی نمی دونستی چی کار کنی روی کیک پر از شمع فشفشه ای بود.با این کار تو را واقعاً ذوق زده کردند.چشمات از شادی برق می زد.دست همشون درد نکنه.يه كوچولو ازت فيلم گرفتم اما حيف با لباس خونه اي .دایی رضا واسه سال بعد یه جفت پوتین گرفته و عزیز هم یه بلوز خوشگل،اگه بعدها بگذاری ازت عکس بگیرم برات می گذارم. مبارکت باشه عزیز دلم.   ١٥/١٢/٩١ ...
21 ارديبهشت 1392

كلمه هاي قشنگت

  جمعه به مناسبت روز مهندس نظام مهندسی یه جشنی گرفته بود که از ساعت ٣ شروع می شد تا٨ شب . شما هم که عادت داری بعد از ظهرا ٢ ساعت بخوابی . منم که دقیقه ٩٠ حاضر می شم.باید تو را هم آماده کنم خلاصه دیگه وقت استراحت نداشتیم.رفتیم اونجا اولش خیلی ذوق می کردی ولی یه کم بعد دیگه کم کم حوصله ات سر رفت(مخصوصاً از گروه ژيمناستيك اصلا خوشت نيومد) یه کمی بد خلقی کردی ولی بازم یه سری ملودیهای شاد که شنیدی خواب از سرت پرید و دوباره شیطونی کردی و رقصیدی ولی دیگه آخر های مراسم از يه جا نشستن خسته شده بودي و من هم مجبور کرده بودی با هم یه دوری توی سالن بزنیم و سر پا باشيم. راستی مامان دوست داره بیاد ثبت...
21 ارديبهشت 1392